۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

زینب چشم به راه است و یکشنبه ها خوابش را آشفته می کند

(برای شیرین که همیشه با ماست)

دلارام علی

برایت نوشته بودم بلند شو شیرین! نوشته بودم اگر تو بیدار نشوی، همیشه یکشنبه خواهد ماند.نوشته بودم اگر تو بیدار نشوی کابوس طناب خواب جهان را خواهد اشفت. نوشته بودم ........ و چه ساده بودم من .چه ساده بودم که بیدار شدنت را ندیده بودم.

تو بیدار شده بودی. بیدار شده بودی و در کوچه پس کوچه های مریوان و مهاباد و سنندج و کامیاران فریاد می زدی. تو بیدار شده بودی و به جاهایی سفر کرده بودی که پیشترها هرگز نرفته بودی. برادرت می گفت به جز کوچه های خاکی دیم قشلاق تنها تا ماکو سفر کرده بودی. ماکو کجا و پاریس کجا؟ ماکو کجا و آمستردام کجا؟ ماکو کجا و بروکسل کجا؟ماکو کجا و سلیمانیه کجا؟ ماکو کجا و ............

تو در این 30 روز تمام دنیا را گشته ای، حالا بگذار تصور کنند تو را زیر خروارها خاک اسیر کرده اند.

تو در این سی روز به تمام زبان های دنیا فریاد اعتراض سر داده ای. حالا بگذار تصور کنند فریادت را بریده اند.

تو در این سی روز در تمام خانه های دیم قشلاق مهمان بو ده ای . حالا بگذار تصور کنند پیکرت را از آنان دریغ کرده اند.

اما خوبم، خواهرم، با این همه دل مشغولی این روزها بیا تا دیر نشده سری هم به حیاط کوچک آن قلعه بخیل بزنیم و خاطره طناب را از ذهن یکشنبه ها پاک کنیم. زینب چشم به راه است و یکشنبه ها خوابش را آشفته می کند.

تا دیر نشده دست زینب را بگیر، صدایش باش، فریادش باش و نگذار کابوس این یکشنبه های لعنتی بیش از این آزارش دهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر