۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

جُرم شیرین

میترا فخیم, ٢٥ اردیبهشت ١٣٨٩

شیرین در خانواده ای محروم به دنیا آمد، در روستایی فاقد امکانات اولیه پرورش یافت، قوانین، فرهنگ و سنن حاکم حکم می کردند او به ازدواج مردی درآید که نمی خواست. در قالب زناشویی به رابطه ی جنسی با مردی تن دردهد که دوست نداشت. در چارچوب چنین ازدواجی لابد از او انتظار می رفت که 7‌-8 بچه بزاید. اگر مورد ضرب و شتم و آزار قرار گرفت، تحمل کند و دم نزند.





شهرزاد نیوز: از 19 اردیبهشت که 5 زندانی سیاسی در زندان اوین به چوبه های دار آویخته شدند، تا کنون اعتراضات خاموشی نگرفته اند. در آن روز 4 مرد زندانی از جمله فرزاد کمانگر، معلم بچه های محروم کرد، و یک زن، شیرین علم هولی اعدام شدند. کسی اما اتهامات دستگاه های قضایی و امنیتی حکومت اسلامی به اعدام شدگان را باور نمی کند.

شیرین علم هولی، زن جوانی که همانند سایر اعدام شدگان، حتا امکان نیافت در آخرین لحظه با خانواده اش وداع کند، به کدامین جرم به چوبه ی دار آویخته شد؟

به راستی جرم شیرین چه بود؟

از ماه ها پیش از اعدام شیرین، و پس از اعدام، بارها در مورد او نوشته شده است . وبلاگ "تا لغو اعدام شیرین علم هولی" که از ژانویه ی امسال به همت فعالان حقوق زنان و حقوق بشر راه اندازی شد، اخبار، اعلامیه ها، نامه های اعتراضی ، طوماری با خواست لغو حکو اعدام شیرین با صدها امضاء، نامه های شیرین از زندان و نوشته های هم بندانش را در یکجا گرد آورده است. هر یک از ما با خواندن این مطالب و بویژه دونامه ی شیرین و خاطرات هم بندانش شیرین را تا حدودی می شناسیم و شیرین های بیشماری را در خطوط سرگذشت او بازمی یابیم.

زنی از یک روستای محروم

می دانیم شیرین اهل روستای دیم قشلاق بود که در حوالی ماکو قرار دارد. پیش از دستگیری شیرین، دیم قشلاق روستایی به گمنامی هزاران روستای دیگر در سراسر ایران بود، اما اکنون معروف شده است. نتیجه ی جستجو بر روی اینترنت در مورد این روستا، ما را به صدها لینک می رساند که همه مربوط به دستگیری شیرین علم هولی و اعتراضات به صدور حکم اعدام برای اوست. تنها 3 یا 4 لینک مربوط به اخبار دولتی در مورد دیم قشلاق است. از طریق این لینک ها به صفحاتی می رسیم که ما را قدری با وضعیت روستا آشنا می کنند. یکی از این لینک ها مربوط به روزنامه ی آفرینش، مورخ 31 اردیبهشت 1387 است با خبر کوتاهی که در مورد تاسیس بیمارستان صحرایی در دیم قشلاق در آن درج شده است. به نقل از فرمانده تيپ انصار المهدي لشکر 31 عاشورا مستقر در پلدشت، می خوانیم: "براي ارائه خدمات درماني بهداشتي در مناطق محروم عشايري، بيمارستان صحرايي در روستاي ديم قشلاق پلدشت داير مي شود. گروه بهداري رزمي شمال غرب سپاه به پاس قدرداني از دلاوري هاي عشاير و مردم منطقه ماکو و پلدشت از فردا بيمارستان صحرايي شهيد باکري را در روستاي ديم قشلاق داير مي کند." در ادامه ی خبر آمده که این بیمارستان صحرایی به مدت 5 روز و بطور رایگان به بیماران خدمات ارائه خواهد داد. لینک دیگری ما را به خبری از خبرگزاری فارس می برد. آنجا می خوانیم که دیم قشلاق نزدیک به سه هزار و پانصد تن جمعیت دارد. و خبر سوم مربوط به برگزاری مراسم "جشن سي و يكمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي" است که با حضور فرماندار ماکو و در مسجد دیم قشلاق برگزار شده. از نوشته ی جلوه جواهری که هم بند شیرین بوده، متوجه شده ایم که شیرین زبان فارسی و خواندن و نوشتن را در زندان فرا گرفته است. شیرین به مدرسه نرفته بود چرا که در روستای آنان مدرسه ای وجود نداشته است. پس دیم قشلاق، روستایی که لااقل در زمان کودکی شیرین، فاقد مدرسه بوده است ، در 31 اردیبهشت 1387 فاقد امکانات درمانی بوده و بیمارستان صحرایی سپاه پاسداران، به مدت 5 روز به مردم آن خدمات درمانی رایگان داده است. و متوجه می شویم که این روستا مسجد دارد و در بهمن سال گذشته جشن سی و یکمین سال به قدرت رسیدن حکومت اسلامی در مسجد روستا برگزار شده است.

شیرین در این روستا متولد شد، در خانواده ای فقیر و پر جمعیت. او دوست داشت باسواد شود، اما از امکان آموختن محروم بود. در نامه ی خدیجه ی مقدم، هم بندی دیگر شیرین، به داستان تهران، می خوانیم که شیرین را می خواسته اند به یک ازدواج اجباری و قبیله ای وادار کنند، اما او که نمی خواسته به روابط سنتی و عشیره ای تن دهد، برای فرار از ازدواج اجباری، از روستای دیم قشلاق گریخته است. او نخواسته به تهران برود چرا که فکر می کرد در این صورت به انبوه دختران خیابانی خواهد پیوست که در اثر فقر یا جهل خانواده ها، از خانه فرار می کنند و در خیابان ها آواره می شوند. شیرین به کردستان عراق می رود.

شیرین در خانواده ای محروم به دنیا آمد، در روستایی فاقد امکانات اولیه پرورش یافت، قوانین، فرهنگ و سنن حاکم حکم می کردند او به ازدواج مردی درآید که نمی خواست. در قالب زناشویی به رابطه ی جنسی با مردی تن دردهد که دوست نداشت. در چارچوب چنین ازدواجی لابد از او انتظار می رفت که 7‌-8 بچه بزاید. اگر مورد ضرب و شتم و آزار قرار گرفت، تحمل کند و دم نزند. و وقتی کارد به استخوانش رسید چه؟ احتمالا گالنی نفت و شعله های آتش؟ و در صورت زیر پا گذاشتن سنت ها و فرهنگ حاکم، یکی از بی شمار قربانیان قتل های ناموسی؟

جرم شیرین این بود که زندگی را طور دیگری می خواست.

زن کرد

شیرین ستم ملی را با تمام وجود حس کرده بود. در دومین نامه اش از زندان در این رابطه نوشت: "من بابت چه چیزی حبس کشیده ام، یا باید اعدام شوم؟ آیا جواب به خاطر کرد بودنم است؟ پس میگویم: من کرد به دنیا آمده ام و به دلیل کرد بودنم محرومیت کشیده ام. زبانم کردی است، که از طریق زبانم با خانواده و دوستان و آشنایانم رابطه بر قرار کرده ام و با آن بزرگ شده ام و زبانم پل پیوندمان است. اما اجاز ندارم با زبانم صحبت کنم و آن را بخوانم و تحصیل بکنم و در نهایت هم اجازه نمیدهند با زبان خودم بنویسم."

شیرین به تبعیض و ستمی که بعنوان زن کرد بر او می رفت، معترض بود.

پایداری در زندان

جرم دیگر شیرین، پایداری در مقابل بازجویان، شکنجه گران و زندانبانان بود. از او می خواستند به هنرپیشه ی شوهای تبلیغاتی وزارت اطلاعات تبدیل شود. شکنجه های مداوم جسم شیرین را درهم شکست، اما شخصیت شیرین درهم نشکست. حاضر نشد به جرم های ناکرده اعتراف کند. از او خواستند که خود و خانواده اش سکوت کنند و از آن چه در زندان بر او رفته، دم نزنند. اما شیرین نامه نوشت و به بیرون زندان فرستاد. شکنجه های بیرحمانه را شرح داد. نوشت در حالی به زبان فارسی بازجویی شده که فارسی نمی دانسته. نوشت که گفته اند: همکاری کن، گفته اند: تو گروگان هستی.

همه ی ما امروز شیرین را کمابیش می شناسیم. زندگی کوتاه او را مرور می کنیم و از خود می پرسیم چند شیرین دیگر در روستای دیم قشلاق، چند هزار در سایر روستاها و شهرهای کردستان و چه تعداد شیرین در سراسر ایران نابرابری، بی عدالتی، فقر، جهل و تبعیض را برنمی تابند و زندگی بهتری می خواهند. مگر حکومت می تواند همه ی این شیرین ها را به چوبه ی دار بیاویزد؟

شیرین در آخرین نامه اش نوشته بود: من گروگانم. او نمی دانست که جسدش هم به گروگان گرفته می شود.

17 خرداد روز تولد شیرین است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر